رطوبت چیزی را گرفتن. از رطوبت انداختن. از آب انداختن. نم چیزی را درچیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شیر را بند آوردن. بدون شیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، منجمد کردن. سفت کردن. از نرمی انداختن. (یادداشت بخط مؤلف) ، میراندن گیاه. کشتن گیاه و درخت. (یادداشت بخط مؤلف) ، فالج کردن. دست و پای کسی را بی حس کردن و از حرکت انداختن
رطوبت چیزی را گرفتن. از رطوبت انداختن. از آب انداختن. نم چیزی را درچیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شیر را بند آوردن. بدون شیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، منجمد کردن. سفت کردن. از نرمی انداختن. (یادداشت بخط مؤلف) ، میراندن گیاه. کشتن گیاه و درخت. (یادداشت بخط مؤلف) ، فالج کردن. دست و پای کسی را بی حس کردن و از حرکت انداختن
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن. - امثال: خدا پاکمان کند خاکمان کند. فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده. ، نابود کردن: مترس از محبت که خاکت کند که باقی شوی گر هلاکت کند. سعدی (بوستان). جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن. سعدی (طیبات). ، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن. - امثال: خدا پاکمان کند خاکمان کند. فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده. ، نابود کردن: مترس از محبت که خاکت کند که باقی شوی گر هلاکت کند. سعدی (بوستان). جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن. سعدی (طیبات). ، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن